19 مارس 2024 - 00:31

نسل بی خاطره؛ تهران از آن ما نیست

4 ژانویه 2016 - 13:00 dsfr.ir/5j6mp

لاله زار تمدنی سوخته

تهران هم سن و سالان من، شهر بی خاطره ایست. شهری است که در آن شهروندانش احساس تعلقی به آن ندارند.

با اینکه بارها در خیابان لاله زار قدم زده ام و با اینکه از تاریخ و پیشینه آن تا حدودی آگاهم، هربار که سعی کردم درک کنم برای چه این خیابان تا این اندازه در خاطرات هم سن و سالان پدر و مادر من پررنگ و لعاب است، از پس آن، مردود بیرون آمدم.

دلیل این اشتیاق چیست؟

هنوز هم وقتی پدرم از آن خیابان، سینماها و تماشاخانه هایش می گوید چشمانش برق می زند. غمم می گیرد وقتی از خیابان های رنگارنگ و خوش عطر و بوی خاطرات پدر، در نگاه من چیزی جز باریکه خیابان هایی خاکستری مملو از مغازه، ترافیک و شلوغی به چشم نمی آید. من چه ندیده ام که او دیده است. او چه دیده که آن قدر خاطر انگیز بوده است.

دکتر اردشیر صالح پور در همایش ارتباطات و شهرگردی هنری حرف جالبی زد. او گفت: هویت و تشخص شهری در بلافصل فرهنگ، هنر و تمدن شکل می گیرد. اشتراکات و ارتباطات جدایی ناپذیر این عناصر خاطره شهری و بعد از آن تعلق شهری را سازمان و سامان می دهد.

پدر من بیشتر از من لاله زار و فراتر از آن تهران را از آن خود می داند تا من!

اردشیر صالح پور راست می گوید؛ تهران هم سن و سالان من، شهر بی خاطره ایست. شهری است که در آن شهروندانش احساس تعلقی به آن ندارند. اما واقعا چه چیزی نسل من را به چنین احساسی کشانده است؟

بنا به گفته های سرپرست اداره کل امور هنرهای نمایشی؛ سرزندگی، تناسب، دسترسی، نظارت، اختیار، کارایی و عدالت از مهمترین مولفه های یک شهر خوب هستند. البته این چند روز اخیر وضعیت ناسالم هوای شهر تهران به همه فهماند که پاکی و سلامت هوا نیز آن دیگر عامل فراموش شده مهم است.

این سرزندگی و خرمی چیست که من در شهرم هرچه می جویم نمی یابم؟

اردشیر صالح پور در پنل تخصصی همین همایش، سندی از پیمایش تئاتر ایران از تماشاخانه های قدیمی تهران را برای حاضرین خواند. همان جا فهمیدم، یک زمانی در این کلان شهر افسار گسیخته، بخش عمده ای از خاطرات شهر تهران از طریق آثار و فضاهای هنری شکل گرفته است. 

احساس دلتنگی و گمشدگی من در خیابان لاله زار آیا همین عدم شکل گیری خاطرات شهری نسل من نیست؟ آیا ناشی از تخریب ها و دزدیده شدن این فضاهای خاطره ساز هنری، طبیعی، فرهنگی و تاریخی از مقابل چشمان ما نبوده است؟

چطور شده است که لاله زاری که حداقل برای 3 نسل مشروطه، پهلوی اول و پهلوی دوم و تا همین اوایل انقلاب خاطره انگیز بوده، برای من و نسل من خاطره انگیز نیست؟ وقتی من در خیابان لاله زار راه می روم، مغازه های الکترونیکی و برقی، هنر و هویتی از آن زمان برای من و من های مثل من به جا نگذارده اند. دیگر جاهای تهران نیز به همین منوال است. هیچ چیز سر جای خود نیست. این چه مدرنیته ایست که تنها در ساخت و ساز برج ها و تغییر کاربری های سودآور اقتصادی ظاهر می شود و هویت شهر من را از من به این راحتی می گیرد؟

سرپرست اداره کل امور هنرهای نمایشی، خیلی خوب گفت. بخش عمده ای از خاطرات فرهنگی و هنری شهر تهران از همین خیابان های مانند لاله زار برخواسته است که البته به لطف سودجویی های اقتصادی دیگر یک خاطره جمعی زنده نیست. حداقل برای نسل من که زنده نیست.

با اینکه مرکزیت تئاتر کشور، تئاتر شهر (تاسیس در سال 1350) و مرکز هنرهای شهر تهران، تالار وحدت (تاسیس در سال 1346) است؛ بر بدنه ی این شهر تماشاخانه هایی بس قدیمی تر در خیابان های این شهر و در فاصله ای نزدیک به یکدیگر خفته اند و برخی نیز دیگر زنده نیستند.

تنها اگر بخواهیم از نگاه یک مشتاق عرصه هنرهای نمایشی دست به یک شهرگردی هنری در طهران قدیم بزنیم، آنچه خواهیم دید ما را شوکه می کند. در همین نزدیکی تالار وحدت، تالاری به نام تالار فرهنگ قرار دارد که روزگاری اجرای بسیاری از آثار دراماتیک و ارزشمند طهران را به خود دیده است. درست رو به روی آن، در سفارت کنونی روسیه، در پارک اتابک نخستین سالن اجراهای نمایش خیابانی در دوره قاجار با ظرفیتی معادل 400 نفر وجود داشته است. بلافاصله که وارد خیابان ایرج، سی تیر و سپس میرزا کوچک خان می شویم و پا به محله ی زرتشتی می گذاریم، دست کم دو تماشاخانه سیروس و ایرج را می بینیم. کمی آن طرف تر مدرسه هایگازیان، نخستین تماشاخانه آکادمیک ارامنه را داشتیم که در سال 1314 رضا شاه آن را از ارامنه گرفت و هم اکنون مکان کلیسای مریم مقدس است. از همان گذار که وارد خیابان جمهوری شویم، دقیقا با کافه نادری برخورد می کنیم، کافه ای که پاتوق روشنفکران بوده و اهالی هنر و فرهنگی چون هدایت، علوی، فروغ و بسیاری دیگر را به خود دیده است.

بلافاصله که به چهارراه استانبول برویم، در آنجا تماشاخانه ای به نام سینما حافظ می بینیم که برای اولین بار سن گردان در سال 1311توسط یک نقاش و طراح رومانیایی الاصل به نام کالبر در آنجا ساخته و تعبیه شده است.

حدفاصل ساختمان پلاسکو و هتل پالاس بازاری است که امروز به بازار کویتی ها می شناسیمش. تئاتر ایران در شهر تهران در همین فاصله های نزدیک و در این شبکه در هم تنیده هنری شکل گرفته است. درست لختی آن سوتر تماشاخانه سعدی است. زمانی عبدالحسین مشیر در زندان با خانم لورتا میزانسن های اجراهای نمایش خود را برای همین تماشاخانه تنظیم می کرد. بعدها در کودتای 28 مرداد شعبان بی مخ آن را به آتش کشید. امروز نیز بولدوزرها به جانش افتاده اند.

نزدیک چهارراه مخبرالدوله تماشاخانه بارنوا و مادام پری بود. جریان و تئاتر پری آقایوف به عنوان اولین بانو فعال در عرصه تئاتر در آن سالها جریانی است بس پر اهمیت و شنیدنی.

از میدان توپ خانه تا سراسر لاله زار می شد از یک سینما به سینمای دیگر و از یک تماشاخانه به تماشاخانه دیگر رفت. جامعه باربد، تماشاخانه گیتی، تفکری، پارس، فردوسی، دهقان و بسیاری دیگر. حتی گراند هتل 3 تماشاخانه را همزمان در دل خود داشت. در همین فضا بود که اولین بار قمرالملوک وزیری کنسرت موسیقی برگزار کرد و میرزاده عشقی، رستاخیز شهریاران را اجرا کرد. همین ساختمان بانک مسکن با طراحی دوار خود، در سال 1318 توسط لهستانی ها برای اپرا ساخته شد. سیرک تهران نیز در همین محدوده بود.

احمد دهقان نماینده مجلس و مدیر مجله تهران مصور در همین تماشاخانه دهقان ترور شد.

جالب اینجاست، در آن زمان ها، بسیاری از ابتکارات هنری و نمایشی در طهران به وسیله نمایندگان مجلس صورت گرفته است. در خیابان لاله زار، ساختمان مطبعه فاروس ساختمانی دو طبقه بود که در طبقه پایین آن یک چاپخانه برای چاپ و انتشار نمایشنامه ها و تنها 11 شماره از اولین روزنامه تئاتر کشور ساخته و در طبقه دوم آن اولین تماشاخانه ی ملی و خصوصی توسط عبدالکریم محقق الدوله تاسیس شده بود. سردبیر این روزنامه تئاتر نیز وکیل مجلس بود.

اما از حال چه بگویم. بسیاری از نمایندگان ما حتی نمی دانند تئاتر چیست و حتی یکبار نیز به تماشای آن نرفته و نمایشی ندیده اند. آنها سهمی در مشارکت های اجتماعی و هنری شهر خود نداشتند و ندارند. از مردم چه انتظاری می توان داشت!

لیاخوف روسی وقتی مجلس را به توپ بست، خانه ظهیرالدوله محل انجمن اخوت و حتی یک تماشاخانه را نیز مورد هدف قرار داد. آزادی و فرهنگ را با هم نشانه گرفت لیاخوف روسی!

ما از درگیر کردن و کشیدن مردم به مرکز پرگار فعالیت های فرهنگی و هنری شهر سخن می رانیم اما عرصه ای برای آنها فراهم که نمی کنیم هیچ، یادگارهای دوران قدیم را نیز به خورد مغازه ها و بولدوزرهای شهری می دهیم.

تکیه دولت در زمان ناصرالدین شاه 20 هزار تماشاگر را همزمان در دل خود جای داده است و تئاتر و تماشاخانه های کنونی تهران، اکنون حتی قادر به پرکردن تالار 100 نفره چهارسو نیز نیستند.

همان تماشاخانه های طهران قدیم، به قدری توانسته بود هنر و نمایش را در روح و فرهنگ جامعه شهری مردم تهران وارد سازد که نبض تماشاخانه ها همپای زندگی روزمره مردم می تپید.

وقتی هویت هنری و فرهنگی شهر را به واسطه خالی کردن و از بین بردن فضاهای شکل دهنده ی این هویت، از آن می گیریم، چه توقعی برای مشارکت و درگیر شدن مردم و تعلق خاطر آنها به شهر خواهیم داشت.

همین خاطرات و مخاطرات شهری، همین روح هنری و همین مشارکت های جمعی و همدلی ها بود که تهران را جذاب و خاطره انگیز می کرد و هنوز نیز می تواند جذاب و خاطره انگیز سازد. اگر ما در ساخت این دهلیزها و فضاهای خاطره ساز جمعی موفق نباشیم چطور می توانیم شهرگردی هنری تهران را محقق سازیم؟ چطور می توانیم مردم را به مشارکت در فعالیت های هنری و فرهنگی دعوت کنیم؟ چطور می توانیم تعلق خاطر را در نسل کنونی شهر تهران ایجاد کنیم؟ چطور می توانیم هویت نه تک نسلی بلکه چند نسلی و بین نسلی و فرانسلی شهر تهران را ایجاد و سپس حفظ کنیم؟ آیا وقت آن نرسیده است که چاره ای اساسی در پس و پیش این بنیان بیافکنیم؟

در تدوین این متن از اطلاعات و سخنرانی دکتر اردشیر صالح پور در همایش ارتباطات و شهرگردی هنری بهره گرفته شده است.

1